لحظه‌ها


یک دختر عمه دارم که نمیدونم روی هم رفته چند روز از روزهای زندگیمون رو باهم گذروندیم،...شاید خیلی‌ کم...
همسنیم، اما نقطه مشترک زیادی نداریم، بچگی‌‌ها بیشتر با هم همبازی بودیم، بزرگ تر که شدیم دیگه ارتباطمون بیشتر شد رفت و آمد فامیلی،...
زود تر از من ازدواج کرد، بچه دار شد، ...و کلا مسیر زندگیمون جدا بود جدا تر شد،...
حالا چرا این‌ها رو میگم،...هر دفعه که با مادرم حرف میزنم میگه فلانی خواب دیده که... و انواع و اقسام خواب هایی که دختر عمه‌ام
برای من دیده  رو واسم تعریف می‌کنه،...
اما این بار آخر،....
این بار آخر رویأ
یی دیده که فکر هر روز شب منه،
رویاش مشغله‌های روزمره  زندگیمه ،..
و من موندم حیرون که چطور میشه،
چطور میشه که یک نفر که اصلا یادی ازش نمیکنی‌ و برات فقط شده خاطره به خوابش میری، و بهت فکر می‌کنه، ...

وقتی‌ خوب فکر می‌کنم میبینم نه...این خاطره‌ها هر چند ناچیز هر چند کمرنگ ریشه دارند، یه ریشه محکم تو لحظه‌های ناب کودکی، همیشه با ما هستند هر جای دنیا که باشیم....
یادم باشه تا بیشتر به یادش باشم،....
یادم باشه به یاد همه باشم، به یاد همه کسایی که روزی همبازی من همکلاسی من هم دانشکده من بودند....
تا وقت هست قدرشون رو بدونم،
قدر گرمی‌ حضورشون رو، ....
قدر خوبی‌‌هاشون رو....

8 comments:

شاپرک گفت...

سلام بتی جونم
با این نوشته ات منو به فکر فرو بردی عجیب یاد دوستان دوران کودکی و نوجوانی و ...و افراد فامیلی افتادم که مدت ها ندیدمشون ولی خاطرات زیادی ازشون دارم هر کدوم یک طرف هستند ای کاش میشد دوباره اون خاطره ها را برگردوند چقدر شیرین هستند مگه نه ؟
بوووووووووووس

ن گفت...

بتی عزیزم ..نوشته زیبات نکات خیلی خوبی داشت..اول اینکه قدر داشته هامون رو بدونیم..هرچند کوچک..هر چند دور..
بتی جون عالمی داره خواب و رویا.. همونطور که قبلا هم با هم در مورد خواب صحبت کردیم برای من خیلی جالبه..من تا به حال 5-6 بار خواب ناردونه رو دیدم...دیشب خواب سارا رو دیدم..یه بار خواب یکی از دوتانم رو دیدم که ساله ندیده بودمش و فرداش تو خیابون دیدمش ..اون هفته خواب دیدم آرتین رو تو خیلبون ول کردم..یهو دیدم بی هوش ..باورت میشسه اون رو اینقدر نگران بودم..کلی صدقه دادم..فرداش که با خواهرم بردیمش بیرون اینقدر مواظبش بودم که اگه نبودم زیر ماشین رفته بود...به نظرت اینا از کجا سرچشمه میگیره؟؟
میبوسمت عزیزم..برای کامنت های زیبا ت هم ممنونم...بابا کشتید منو راجع بع اون پست من من؟؟؟ لپاصلا نمیخوام بگم خوب شد ;) p:

نوری گفت...

راستی عزیزم کامنت قبلی من بودم که تا اومدم اسم بدم ثبت شد

سارا گفت...

سارای نازنینم آدم هایی هستن که هنوز ندیدمشون اما بارها خوابشون رو دیدم مثل دوستای اینترنتی ... چه برسه به همبازیهای کودکی که ناهشیار ما جایگاه همیشگیشونه...
خیلی سخته در خاطر نگه داشتن همه آدمایی که یه روزی نقشی توی زندگی ما داشتن... روح خیلی بزرگی میخواد... من که ندارم...
دوستت دارم

ashpazierangin گفت...

سلام
چه جالبه اين روابط

ناردونه گفت...

بتی جون مگه ممکنه خاطرات شیرین بچگی فراموش بشن.. منم دوتا دخترعمه تقریبا همسن خودم دارم ما سه تا هرکدوم 9 ماه با هم فاصله سنی داریم ومن ازهمه کوچکترم یادش به خیر دو دخترخاله دست به یکی میکردن حرص منو درآرن!! بابا بزرگ خدا بیامرزم هم همیشه طرف منو میگرفت....

Sara Beti گفت...

دوستای گلم واسه من هم تمامی‌ این روابط و احساسات و ارتباطات خیلی‌ جالبن، ایمان دارم که زنجیره هایی مجکم تر از اون چیزی که فکرشو کنیم همه ما رو به هم پیوند داده....مرسی‌ از کلام گرم تک تکتون، شاپرک جون، نوری جون، سارا جون، منصوره جون و ناردونه جون...

ناشناس گفت...

سلام
من از همه فامیل دور افتادم خیلی دلم میخواد باهاشون ارتباط داشته باشم اما ...نمیدونم چرا نمیشه ...این یاداشتتون باعث شد که به یاد گذشته های بی رنگ و ریا بیفتم......مرسی