سالگرد



امروز دوباره بودن رو جشن گرفتیم،...
برای لحظه ای‌ فکر کردیم و به داشته هامون فکر کردیم،...
به اینکه دنیا گاهی‌ انقدر به آدم هاش سخت میگیره که داشته هامون رو فراموش می‌کنیم،...مهربونیهامون، عشقمون،  لطافت بهار رو از یادمون میره،...
امروز سالگرد با هم بودن رو دوباره جشن میگیریم و چشم به آینده میدوزیم،...
آینده ای‌ که لا به لای ابر‌ها پنهونه
اما گاهی‌...هر از گاهی‌  خورشید از لا به لای ابر‌ها خودشو به ما نشون میده و نوید میده که آینده چیزی جز گرمی‌ و روشنی نیست.....
چه امیدی بهتر از این؟...

دلیل

 
من به دنبال دلیل می‌گردم...
فکر می‌کنم ...
اگر ستاره‌ها از آسمان به زمین بیفتند...
اگر اشکهایم تمامی‌ اقیانوس را بگیرند
اگر خورشید از تابیدن دست بکشد
اگر زمین از چرخیدن دست بر دارد...
هیچ مهم نیست..اینها همه یک مشت اتفاق ساده اند
 تو اینجا نیستی‌
پس من هم نمیخواهم باشم
به  آسمان نگاه می‌کنم
هزاران چشم به سوی من است
هزاران چشم طلایی روشن
در تاریکی‌ به من خیره شده اند...
اگر اینجا نباشی‌ نه ستاره‌ها نه خورشید نه زمین..نه اقیانوس هیچ کدام معنا ندارند...
اما....تو اینجایی...
احساست می‌کنم
_____________________________________
الهام گرفته از: سیاه و طلایی