خواب


 
تا به حال خواب پرواز رو دیدی؟
که یهو اوج میگیری و به آسمونها میری؟!...
میائی‌ به سطح زمین و دوباره به اوج میری!!
تا بحال خواب راه رفتن روی آب رو دیدی؟
که سبکبال مثل یک نسیم از روی موج‌های آب میپری؟
زیر پات خالیه ولی‌ اطمینان داری که غرق نمیشی‌؟
من خوابشون رو دیدم ...
من خواب مکان‌های دوری رو دیدم که نمیشناختم، ولی‌ سخت بهشون دلبسته بودم،...
خواب دخترکی ...گوشه ای‌‌ از دنیا که با رویای عروسکی با خواب میره که شاید هیچ وقت به دست نیاره،....
خواب مردی با دلی‌ پر از نور و روشنی، که تنهاست، ....و به فردا‌ها چشم دوخته،...
خواب خونه ای‌‌ بزرگ که از هر طرف دری داره به سوی روشنی،...
و تو نمیدونی این آدم ها کی‌ هستند، این اتاق کجاست...
تو کی‌ هستی‌؟
اینجا چه میکنی‌؟!!!
من خوابشون
رو دیدم،...
ولی‌...نه‌! صبر کن!...
نکنه که اینها خواب نبودند؟!....



تمام اختیارم



لحظه شماری کردم تا بیام و براتون بگم،...
بگم که چی‌ پیدا کردم،...
می‌خوام پیتزا درست کنم، یک دستور خمیر جدید، با یک سینی مخصوص پیتزا جدید، همه چیز آماده است، رادیو رو روشن می‌کنم، گوینده در مورد آهنگ‌های دهه ۸۰ صحبت میکنه، من همینطور که گوش میدم، سس پیتزا رو روی خمیر میدم و ..پنیر پیتزا..مخلفات...
یکهو انگار شوک بهم وارد می‌شه، قاشق از دستم می‌افته، ...
....
تا به حال شده بگردی و بگردی..ولی‌ ندونی واسه چی‌ داری میگردی؟

بعد اون چیزی که دنبالشی یکهو زنده جلو چشمات بیاد،
 با شنیدن این آهنگ چنین حسی به من دست داد، انگار دوباره ۱۵ ساله شدم، تو اون باغ قشنگ تو شهر قشنگم، جائی‌ که خیلی‌ دوره، جائی‌ که به خوابم میاد و برای دیدنش بیقرارم،
  ۱۵ سالگی و لحظه هایی که فکر میکنی‌ همیشه عاشقی .... انگار تک تک سلول‌های بدنم به رقص در میاد، بیشتر از ۱۰ ساله که نشنیدمش ولی‌ زاویه زاویه موسیقی‌ تو ذهنمه....

...وای که شب دنیای منه،

روزچه اهمیتی داره وقتی‌ که شب انقدر پر رمز و رازه،...
صدأیی میشنوم... چیزی بین دیوارها در حال شکستنه، ..
یادت باشه که وقتی‌ در کوچه پس کوچه‌های روح سرگردانم قدم میزنی‌ سفید بپوشی‌،... 
وای که تو تمام اختیار رو از من میگیری،...
شب‌ها و روزها پشت سر هم میگذارند و من هرگز به این نمیندیشم که چرا؟
چون تو کمک میکنی‌ من خودم رو فراموش کنم،
وای که تو تمام اختیار رو از من میگیری،...
بگذار در جنگل رو
یا‌هایم زندگی‌ کنم،
من توان بلند شدن و جنگیدن ندارم،...
من توان باور کردن یک فردای جدید رو ندارم،..
اما میدونم باید به چیزی ایمان
بیارم،
پس بذار ایمان
بیارم
که فردایی وجود نداره،...