رویا



خواب میبینم که دارم فرار می‌کنم،...

از حقیقت یا رویا نمیدونم ,…

فقط یک احساس خوب دارم میدونم که هر چی‌ بیشتر میدوم، سر شار تر میشم از امید و انرژی...همین امروز خودم رو خوب تو آینه دیدم، همه چیز رو فهمیدم ...

خیلی‌ ساده بود فقط سالهای سال بود بهش گرفتار بودم،...

امروز حقیقت جلو چشمام جون گرفتن میدونم پس اون پرده نامریی دیگه هیچ چیز پنهان نمیمونه، اون نوری رو که از حقیقت دیدم دیگه نمیذاره هیچ چیز سیاهی رو ببینم،احساس می‌کنم میشه از رویا گذشت و به واقعیت رسید، احساس می‌کنم این همه سال با زندگی‌ قهر بودم، با قشنگی‌ هاش با خوبی‌ هاش، ... نگاه باغ می‌کنم، نگاه گل‌ها می‌کنم و شاپرک ها، نگاه انار‌های دون شده روی میز، نگاه زندگی‌ می‌کنم، ...نگاه قرص ماه می‌کنم، آه ...دوباره نگاهی‌ به خودم، و لبخند میزنم من سعی‌ خودم رو می‌کنم ...خودم رو پیدا می‌کنم حتی اگه تا ته دنیا طول بکشه...آخه به خودم مدیونم ....تا دنیا چقدر با من هم نفس باشه،....

امید




این روزا سرم گیج میره از بس که موضوع هست تا بهشون فکر کنم، یک حس یک امید، یک نوای لطیف منو وادار میکنه با لبخند زندگی‌ کنم، یک چیز تو دلم هست که میگه ادامه بده شاید ته این جاده یک چشمه باشه پر از آب زلال، پر باشه از ٔگل، از درخت از نوأی که نمیدونی از کجا میاد ولی‌ گوش نوازه، من به امید اون روز قدم بر میدارم، به امید اون روز هام رو شب می‌کنم، به امید اون روز به آسمون نگاه می‌کنم، کار می‌کنم، شعر میخونم، میخندم و گریه می‌کنم،....

من نمیخوام لحظه‌های کوچیک شادی رو از دست بدم، من واسه ثانیه ثانیه شون میجنگم، ... این اولین جنگیه که برنده ش منم!...