سراسر خوبی‌...




گاهی اوقات کافیه یک بیت شعر بخونی‌ تا دلت زیر و رو بشه،...
کافیه فقط یک سطر از یک رمان سراسر پاکی‌ رو بخونی‌ و قلبت به رقص در بیاد،....
گاهی کافیه به سفیدی بالهائ یک پرنده خیره بشی‌ و دلت مثل آینه صیقلی بشه...
من تمام این خوبی‌‌ها رو می‌خوام...با تمام وجودم می‌خوام،...می‌خوام قلبم پر بشه از پاکی‌ و سفیدی، بزرگ  بشه مثل یک  اقیانوس،...می‌خوام خالیش کنم از هر چی‌ کینه و بدیه، هر چی‌ دروغ و نیرنگه، هر چی‌ سیاهی و خاموشیه...
میخونم بیشتر میخونم،...به نوای خوش آهنگ عشق گوش میدم و لبریز میشم از عشق، امید، شادی، پاکی، محبت، ...
دلم میخواد لبریز بشم انقدر که دیگه جأیی نباشه،
بیا دستمون رو به هم بدیم و پر کنیم دلهامون رو از هر چی‌ خوبیه...
بیا صیقلی بشیم...
که هر چی‌ تو این دنیا هست همه ش عشقه و نور...
________________________________
ممنون از سپیده عزیز برای "باغ پاییز" ...



گرمای روزهای سردم




توی این هوای دلگیر پائیزی،
توی این روزأیی که حتی اول صبح مثل عصر دلگیر میمونه
هوا بوی بارون میده،....
و آفتاب از شهرمون رخت بربسته،...
دل من شادابه
به یک بهانه کوچیک شادابه، به شنیدن صدای آهنگی که آروم از اون دورها میاد...
به نوای آشنایی که میشنوی و درش غرق میشی‌....
دل من شادابه...
دستانم رو باز می‌کنم و این هوا رو در آغوش می‌کشم، میگذارم که نسیم موهام رو نوازش بده ... می‌خوام در این شادی غرق باشم...
و اینها همه بهانه اند،

بهانه اصلی‌ تو هستی‌ ...      
تو خورشید روزهای بی‌ آفتابی...

تو گرمای روزهای سردی... 
تو نور روزهای تاریکی‌...
این همه آرامش رو از من دریغ مکن...                                  


بی‌ تو ؟



دوست داشتم تا آخرین لحظه دستانت را در دستانم بفشارم
در نی‌ نی‌ عمیق چشمان سیاهت زیبایی شب را ببینم..
نگاهت را از من گرفتی‌
دستانت را از من گرفتی‌
حالا...
بی‌ حضور نگاهت
 بی‌ حضور گرمای دستت
  چه کنم؟  

 ***

در نگاهت همه چیز را خواندم
احتیاج نبود به گفتن
اگر لبانت شرم داشت
چشمانت نداشت
لحظه‌ها و دقایق بر سرم فرود می‌آیند
زخم دلم چرکین است
مرحمش تویی
دریغ نکن...
_________
October 14, 2009