دفتر خاطره ها


میخونم و چشمام بارونی‌ میشن،...

تو این عصر تکنولوژی که دیگه از نامه کاغذی خبری نیست، فکر میکنی‌ نامه‌های الکترونیکی‌ اون حس لطیف و عاشقانه رو ندارند، ولی‌ من خوندم و چشمام بارونی‌ شد،...دلم پر امید شد، حس کردم بودنم مهمه، حس کردم کسی‌ هست که با دیدن نامه من دلش گرم میشه و منو دلگرم میکنه،...گاهی‌ اوقات هر روز همو میبینیم ولی‌ یادمون میره که به امید چه حرف‌ها و لبخند‌های گرمی‌ زنده ایم،...دیگه نمیخوام فراموش کنم

احساس کردم دوباره می‌خوام بنویسم، من سالها نوشتم دونه دونه خنده هام ، گریه هام ، احساس هام رو به کاغذ کشیدم، سالها کاغذ سیاه کردم، وقتی‌ برگشتم به اون خونه که مثل جون دوستش دارم می‌خواستم همشونو توی حیات بسوزونم ،..آخ که چقدر ظالمم من،...

نه دیگه نمیسوزونم، همین امروز میرم و یک دفتر قشنگ میخرم و دوباره شروع می‌کنم به نوشتن، به نوشتن نه تنها تیرگیها بلکه روشنی ها،...و می‌خوام تموم روشنأی‌ها رو با تمام دنیا قسمت کنم،...اره دلم گاهی پر از تاریکی‌ میشه ولی‌ با نور امید ابرهای سیاه رو پس میزنم، ... میخونم میرقصم و پسشون میزنم،...

راستی‌ میدونستی من همیشه تو رویاهام میرقصم؟!،...

سرد و آبی رنگ ۱



بر ستاره نشسته‌ام...

تو کجائی؟

اینجا سرد است و آبی رنگ، من از راهی‌ دور آمده ام،...

به من گفتند: آن‌ دور دست‌ها جأیست به نام "زمین"، پر است از آدم‌ها با شکلها ی مختلف، بعضی‌‌ها سفید بعضی‌‌ها سیاه بعضی‌‌ها سرخ، به من گفته اند این مردمان حتی رنگ چشمانشان هم با هم فرق دارد،...

پس کجائی؟اینجا سرد است و آبی رنگ،...

به من گفتند در "زمین" آدمها کار میکنند، میخوابند، گریه می‌کنن شادی میکنند میرقصند، میجنگند، شکست میخورند، پیروز میشوند،...

و دوباره زندگی‌ از سر میگیرند،....

من اینجا تنها نشسته‌ام بر روی یک ستاره، پس کجائی؟اینجا سرد است و آبی رنگ، ...

گفتند روی زمین مردم میمیرند و به دنیا می‌آیند، کاش کسی‌ پیدا شود از او بپرسم بعد از مرگ چه میشود؟آیا دوباره به اینجا بازمیگردند؟یا به دنبال زندگی‌ تازه خود روان دیاری جدید میشوند؟!...

گفتند اینجا مردم "قلب" دارند،...من مانده‌ام قلب چیست؟ گفتند در قلبشان عشق هست، کینه هست، محبت هست، حسد هست!!...من قلب پر از عشق میخواهم،...پر از نور میخواهم،....پس تو کجائی؟

قلبت را نشانم بده،...

...