نازک بودم و شکننده،
لرزان بودم و پر هراس
به دست باد ...
فکر کردم نورخورشید آرامش بخش روح خستهام باشد ... تنم را سوزاند
آب رود، سیراب کننده روح تشنهام باشد ... تنم را لرزاند
به جان خریدمش ، آخر من درختی بودم...
با دلی پر امید به آینده،
که پر باری برگهایم سایه بان دلم تنهایم شود...دریغ...
تو تابیدی و سیرابم کردی اما روحم را ندیدی،
دلم خستهام را ندیدی،
حالا من درختیام پر بار و صبور،
مردمان زیر سایهام نفس تازه میکنند،
اما روحی ندارم ....
روحم را پس بده
تا با سخاوت بیشتری ببخشم آنچه که می بخشم ...
5 comments:
درود
روح را که دزدید دیگر من، من نبودم، به راستی مگر او مرا نمی خواست؟ ...
گمان کنم این زن همان باشد که در چند تصویر پایین تر می خندد و خنده اش آدم را هوایی ِ خندیدن می کند اما این جا... کاش زندگی هم مانند ِ سکه تنها دو رو داشت...
شادزی.مهرافزون.
بتی جونم نوشته هات همیشه منو به گذشته میبره و مجبورم می کنه سیری در اون داشته باشم زیر و روش کنم و چیزائی را ببینم نوشته هات خیلی قشنگن من خیلی دوستشون دارم ای متن خیلی زیباست و همه چیز را با هم در خودش داره ممنون
دوست عزیز ممنون از لطفتون،...
بله این همون زنیست که یک لحظه شاد و سبکباله، لحظه دیگه اسیر و غمگینه، و لحظه ای...مردد،..بین دو حس دست و پا میزنه،...شاد باشید....
شاپرک عزیزم، ممنونم گلم این لطفت رو میرسونه، راستش دلم برات تنگ شده بود، نه اینجا نه جای دیگه ازت نوشته ای ندیدم، ولی وقتی میائی امید و دلگرمی با خودت میاری...
سلام بتي عزيزم....چقدر خوبه درخت بودن و ماندن..و اين حس كه بايد بموني..اما من حس ميكنم بند نيستم جايي بايد بال در بيارم و برم..جاييكه روحم اونجاآرامش داره.. وقتي ديگه مطمئن ميشم از رفتن ياد .. يه حس سنگيني ميكنه رو قلبم و دوباره ميمونم...
سلام بتی جونم
قربون اون نوشته های خوشکل و مهربونیت برم که بالاخره کار دادی دست خودت بیا تحویل بگیر شکلک خنده تا بناگوش یادته تو صندلی داغ یکی از سوالام چی بود؟
ارسال یک نظر