سکوت شب با تکرار دوباره قصّه تلخ شکست...
با صدای هق هق گریه ها، ....
چشمه اشکها جوشید....
چشمه اشکها خشکید ....
و من در عجبم از این دنیای بی وفا، که با دلسنگی تمام گٔلها رو پر پر میکنه، و بعد به حقیقتی تلخ میرسم که مرگ در همین نزدیکیست، در چند قدمی ما،....وقت کوتاهه، باید همه رو دوست داشته باشم و دلی رو نشکنم...
وقت کوتاهه....
.....