کودکی




کوچکتر که بودم
دیوارها بلند بود
آرزویم بود که بلندتر شوم ...
آنسوی دیوار را ببینم...
آنور دیوار، دنیای رنگی من بود
دنیای پر رمز و راز ...
دنیای پروانه ها
دنیای پرستوهای عاشق،
بزرگتر میشودم...
چشمم همچنان به آنسوی دیوار بود، ...
چه رویا ها که نداشتم،
چه آرزوها که در سر نبروراندم ...
چشمم آنسوی دیوار بود،
آخر چقدر انتظار؟
تا زمانش سر رسید...
بزرگ شدم...
وقتی‌ بزرگ شدم، آنسوی دیوار را دیدم
آنسوی دیوار را رفتم
...
چیزی نبود ...
آنگاه حسرت روزهای گذشته را خوردم ...

_________________________________________

October 14, 2009 11:41 p.m


12 comments:

سارا گفت...

فقط میتونم بگم غرق این آهنگ جدید شدم اصلا اشکم سرازیر شد ناخودآگاه
آرزو میکنم همیشه عشق ها و دوستی ها دوطرفه باشه
مخصوصا بعد از درگیری کامل احساسی
حیفه که این همه احساسات پاک بخواد لگدمال باشه
چه زن چه مرد
مرگ بر خیانت مرگ بر قدرنشناسی مرگ بر همه چیزای بدی که آدما رو از هم جدا میکنه

نمیدونم چرا اینقدر احساساتی شدم
هر وقت حرفی از عشقو تردید میشه کم میارم به این دلیل که
توی زندگی خیلی از این آدما جلو چشمم دیدم ناخواسته احساساتی میشم
منو ببخش
میبوسمت بتی عزیزم

Sara Beti گفت...

سارا عزیزم، فدای دلهای مهربون و پاک...فدای احساست بیریا...
که همش در تو موجود نازنین جمع...
من هم بارها با شنیدن این آهنگ اشک هام ناخوداگاه سرازیر شدن، گاهی‌ در اوج غم س گاهی‌ در اوج شادی هم به به من غم میده هم شادی بی‌نهایت،...من هم زیاد شنیدم از عشق و تردید باورش سخته ...ولی‌ هست ...امیدوارم دریای دلت هیچ موقع طوفانی نباشه گلم..میبوسمت

Mithra گفت...

سلام بتی جون
من یه مدت نیومده بودم ببخشید
الان اومدم دیدم چقدر کم سعادت بودم که نوشته های قشنگتو دیر خوندم
من نمی تونم حرفی بزنم چون اصلاض در حد این حرفا نیستم
یه جایی خوندم اگه چیزی بود که تو توصیفش نا توان بودید کافیه سه تا نقطه بزارید
...

ناردونه گفت...

بتی جان حالا بیا تکلیف منو روشن کن که من بچه ام یا بزرگ شدم! آخه من هرچی بزرگتر میشم این دیواره هم بلندتر میشه بنابراین من همیشه آرزوی دور و دراز دارم!!

Sara Beti گفت...

میترا عزیزم آخه چقدر مهربونی،...خیلی‌ عزیزی برام مرسی‌ از محبتت گلم...میبوسمت ناردنه عزیزم درسته میری مسافرت جای ما رو خالی‌ نمیکنی‌(میبینی‌ چه گیری دادم)ولی‌ از برگشتنت خیلی‌ ذوق می‌کنم به خدا...جوابت در بطن شعره عزیزم...میبوسمت گلم...

ناشناس گفت...

man vaghty kochik bodam dost dashtam bozorg sham ta khodamo to ayneha bebinam....
kash in nadidan bishtar tol keshideh bod

منصوره گفت...

سلام
هم مطالب وهم عکسها عالی هستند . اگر با تبادل لینک موافقید خبرم کنید ممنون

نوري گفت...

بتي عزيزم سلام...مثل هميشه لذت بردم..انتظار پشت ديوار رو ديدن قشنگه ..اما كاش اونچه كه اين ور ديوار رو داري از دست ندي و حسرت واست بمونه...
لحظه ها را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم
غافل از اينكه خوشبختي همان لحظه اي بود كه گذشت...

ناشناس گفت...

بتی جون سلام امروز با وبلاگ قشنگت آشنا شدم من با اجازه لینکت می کنم اگر دوست داشتی سری هم به من بزن خوشحال می شم.

شاپرک گفت...

بتی جون با خوندن این شعر دل آدم می گیره به گذشته بر میگرده و پشت دیواری را که ازش عبور کرده را می بینه اون موقع آرزوی این ور دیوار و الان آرزوی اون ور دیوار .
در حال حاضر هم یک دیوار روبروته که دوست داری اونورش را ببینی من دیگه میترسم اون ور را ببینم نکنه بعد از دیدنش حسرت از دادن این ور را بخورم.
نمیدونم چرا منم مثل سارا جون اشکم در اومد.

Sara Beti گفت...

منصوره عزیز ممنون که به من سر زدید، من هم شما رو لینک کردم، ناشناس عزیز متاسفانه لینک سهام رو ندارم ادرستون رو برام بذارید خوشحال میشم،

Sara Beti گفت...

نوری عزیزم ممنونم که در کنارمی حضور سبزت مثل همیشه گرما بخش دلمه، چهره مهربون و اذیت روبرومه،...شاپرک عزیزم ۱۰۰% حالت رو میفهمم چون من هم مثل توام ...درست مثل خودت...من هم میترسم....مرسی‌ از گرمای دلم مهربونت که بی‌ مضایقه به من میدی....