پردهٔ نامرٔیی


میگه: یکی‌ نیست به من بگه تو که لالائی بلدی چرا خوابت نمیبره،

یکیش همین پست قبلی‌ که زدی، غصه چرا؟!،

گمونم دوباره گم شدم،...نمیدونم تو این بادهأی که داره اومدن پاییز رو مژده میده، یا توی تابش گاه بگاه خورشید، که مدتیه نورشو ازمون دریغ نکرده،...چقدر دلم می‌خواست حرفای قشنگ بزنم که تو بنویسیشون که حداقل واسه این عزیز هایی که بهت سر میزنند، با دلی‌ شاد صفحهٔ "رقص زندگی‌" رو ببندند... اما ...

آه میکشه: میدونم اشکال کجاست از خود منه، خودم خواستم که گم بشم، خودم خواستم فراموش بشم، خودم میدونم وقتی‌ حوصله واسه زندگی‌ نداشته باشم، زندگی‌ هم حوصله منو نداره،...

یک دفعه یاد چیزی می‌افتم، یک شعر یا ترانه،...یه یک سخن خوب:

میگم: کافیه یک چرخ بزنی‌،...بهت نشون میدم، به من اطمینان کن، چرخ بزن،در پس پردهٔ نامریی ، یک فوج زندگی‌ نهفته، یک کودک درون هست، جذبهٔ عشق هست،موسیقی‌ زندگی‌ هست،.... امید هست،... ٔگل یاس هست،...به من اطمینان کن، گوش کن!..میشنوی؟بو بکش...حسش میکنی‌؟

حالا برام بگو پشت پردهٔ نامرٔیی چی‌ دیدی؟

7 comments:

من و نفس گفت...

اول یه گلگی :::::: چرا دیر دیر به ما سر میزنی

دوم سلام و عرض ادب فراوان خدمت شما دوست عزیزم

مثل همیشه گل کاشتی ...

من ونفس آپ کردیم اگه مایل بودی یه سری هم به ما بزن

خوشحال میشیم

دوستار شما ( من و نفس )

شاپرک گفت...

بتی جون مثل همیشه عالی نوشتی من میگم گاهی گم شدن و فراموش شدن خیلی خوبه ولی به شخصه کودک درون را بیشتر دوست دارم بخصوص که اگر بازیگوش هم باشه .

نوري گفت...

بتي جون عزيزم نوشته هات علاوه بر قشنگي كلامي عشق داره..زندگي داره ..
پس اين پرده نامرئي گمگشتگيت
صدفي كه درونش دري است ازمهرو اميد

مطبخ رویا گفت...

یک عالمه صفا ومهربانی با قلبی مملو از عشق وامید ...

من و نفس گفت...

بازم من مثل این سیریشا اومدم

فقط خواستم بگم که؟
من آپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

یک آپ خوشکل درباره مادر کردم اگه لایق بدونی بیا و بخونش ..

بدو عزیز ......

Mithra گفت...

بتی جون خیلی قشنگ می نویسی ممنون

Sara Beti گفت...

دوستی‌ ٔگل و نازنینم از محبت‌هاتون همیشه شرمنده هستم، مرسی‌