باید بیشتر از این حرفها باشه، ... زندگی باید چیزی بیشتر از این دلشوره ها، دل نگرانی ها، شادیها، هیجانها باشه، ... عجب شب سردیست، به شعلههای آتیش خیره میشم، به شعله هایی که زبونه میکشن،... با همین جرقهها میرم به آسمون،.... از اون بالا نگاه کردن به رودخونه چه قشنگتره،.... نگاه کردن به باور آدما چقدر قشنگ تره، چه جالبه که هر کسی واسه خودش بهونهای داره واسه زندگی، واسه عشق ورزیدن، کار کردن، بودن،..... و باورهای من چه سهم کوچکی دارن، ... چقدر ناچیز به نظر میرسن،....ولی من دو دستی همین ناچیزها رو چسبیدم، من با همین بهونههای کوچیک سرخوشم، میمونم، .... از انتها خبری ندارم، نمیدونم ته این رودخونه چه خبره، ... نکنه دارم میرم چون راه دیگهای ندارم؟چون اگه راکد بمونم میپوسم؟... خوب چه دلیلی بهتر از این؟...
۴ ماه قبل
6 comments:
مثل همیشه عالی ممنون بتی جون که افکارت را نوشتاری بیان می کنی تا دیگران لذت ببرن.
بتی جان سلام
تبریک میگم افتتاح وبلاگ قشنگتو
تالار گفتمان سایت سفره خونه راه افتاده
عزیزم به جمعمون بپیوند
بوس
اینجا هم خلوت منه:
www.exirenab.blogfa.com
شاپرک گلم ممنونم، مرسی از اینکه به من همیشه سر میزانی...سارا جون خیلی خوشحال شدم اسمت رو دیدم عزیزم، وای که خیلی هیجان زده شدم اسم همه رو که دیدم....خیلی خوشحالم....میبوسم روی ماه هر دوتون رو...
بتی جان مطالبت خیلی زیباست و همینطوز آهنگی که گذاشتی
عزیزم تالار گفتمان هم راه افتاده و اونجا هم مجدد باید ثبت نام کنی... همه اومدن و دارن کم کم مطالبشون رو میذارن
بوس...
عزیزم پستت رو دیدم به اسم بتی
راستش خیلی ها اشتباها نمیدونستن که باید مجدد ثبت نام کنن و تازه متوجه شدن...
قربانت
سارا
مرسی سارا جون آره من هم همین مشکل رو داشتم...ممنونم گلم...میبوسمت
ارسال یک نظر