‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه دل‌. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قصه دل‌. نمایش همه پست‌ها

خواب


 
تا به حال خواب پرواز رو دیدی؟
که یهو اوج میگیری و به آسمونها میری؟!...
میائی‌ به سطح زمین و دوباره به اوج میری!!
تا بحال خواب راه رفتن روی آب رو دیدی؟
که سبکبال مثل یک نسیم از روی موج‌های آب میپری؟
زیر پات خالیه ولی‌ اطمینان داری که غرق نمیشی‌؟
من خوابشون رو دیدم ...
من خواب مکان‌های دوری رو دیدم که نمیشناختم، ولی‌ سخت بهشون دلبسته بودم،...
خواب دخترکی ...گوشه ای‌‌ از دنیا که با رویای عروسکی با خواب میره که شاید هیچ وقت به دست نیاره،....
خواب مردی با دلی‌ پر از نور و روشنی، که تنهاست، ....و به فردا‌ها چشم دوخته،...
خواب خونه ای‌‌ بزرگ که از هر طرف دری داره به سوی روشنی،...
و تو نمیدونی این آدم ها کی‌ هستند، این اتاق کجاست...
تو کی‌ هستی‌؟
اینجا چه میکنی‌؟!!!
من خوابشون
رو دیدم،...
ولی‌...نه‌! صبر کن!...
نکنه که اینها خواب نبودند؟!....



سراسر خوبی‌...




گاهی اوقات کافیه یک بیت شعر بخونی‌ تا دلت زیر و رو بشه،...
کافیه فقط یک سطر از یک رمان سراسر پاکی‌ رو بخونی‌ و قلبت به رقص در بیاد،....
گاهی کافیه به سفیدی بالهائ یک پرنده خیره بشی‌ و دلت مثل آینه صیقلی بشه...
من تمام این خوبی‌‌ها رو می‌خوام...با تمام وجودم می‌خوام،...می‌خوام قلبم پر بشه از پاکی‌ و سفیدی، بزرگ  بشه مثل یک  اقیانوس،...می‌خوام خالیش کنم از هر چی‌ کینه و بدیه، هر چی‌ دروغ و نیرنگه، هر چی‌ سیاهی و خاموشیه...
میخونم بیشتر میخونم،...به نوای خوش آهنگ عشق گوش میدم و لبریز میشم از عشق، امید، شادی، پاکی، محبت، ...
دلم میخواد لبریز بشم انقدر که دیگه جأیی نباشه،
بیا دستمون رو به هم بدیم و پر کنیم دلهامون رو از هر چی‌ خوبیه...
بیا صیقلی بشیم...
که هر چی‌ تو این دنیا هست همه ش عشقه و نور...
________________________________
ممنون از سپیده عزیز برای "باغ پاییز" ...



سرد و آبی رنگ ۱



بر ستاره نشسته‌ام...

تو کجائی؟

اینجا سرد است و آبی رنگ، من از راهی‌ دور آمده ام،...

به من گفتند: آن‌ دور دست‌ها جأیست به نام "زمین"، پر است از آدم‌ها با شکلها ی مختلف، بعضی‌‌ها سفید بعضی‌‌ها سیاه بعضی‌‌ها سرخ، به من گفته اند این مردمان حتی رنگ چشمانشان هم با هم فرق دارد،...

پس کجائی؟اینجا سرد است و آبی رنگ،...

به من گفتند در "زمین" آدمها کار میکنند، میخوابند، گریه می‌کنن شادی میکنند میرقصند، میجنگند، شکست میخورند، پیروز میشوند،...

و دوباره زندگی‌ از سر میگیرند،....

من اینجا تنها نشسته‌ام بر روی یک ستاره، پس کجائی؟اینجا سرد است و آبی رنگ، ...

گفتند روی زمین مردم میمیرند و به دنیا می‌آیند، کاش کسی‌ پیدا شود از او بپرسم بعد از مرگ چه میشود؟آیا دوباره به اینجا بازمیگردند؟یا به دنبال زندگی‌ تازه خود روان دیاری جدید میشوند؟!...

گفتند اینجا مردم "قلب" دارند،...من مانده‌ام قلب چیست؟ گفتند در قلبشان عشق هست، کینه هست، محبت هست، حسد هست!!...من قلب پر از عشق میخواهم،...پر از نور میخواهم،....پس تو کجائی؟

قلبت را نشانم بده،...

...