
دو نیمه دارم من،
گمونم همه دو نیمه داریم،...
یکیش غرق شادیه، نفس میکشه، زندگی میکنه، آواز میخونه، میرقصه، فقط خوبیها رو میبینه، ... حتی وقتی نوای غمگینی رو میشنوه از لاب لایه نتها ش یک جور شادی پیدا میکنه، خلاصه اینکه خوشه، به نسیم خنک باد، به قطرههای بارون، به سفر ابر ها، به لرزش درختها، به یک لبخند، به یک نگاه پر مهر، به دستای مهربون، به قلب عاشق...
اون یکی نیمه غمه، به وسعت دریا، گاهی حتی نمیدونی چرا هست!...وقتی این همه زیبائی هست تو این دنیا چرا غم؟!، بعد به خودت میأی میبینی نه زشتی هم داره این دنیا، ریا هم داره، دروغ داره، بهتان داره، غم فراق داره، از دست دادن عزیز داره، هویتهای گم شده داره...غرورهای شکسته شده داره، آه چقدر غم داره این دنیا، بخواهی بشمری سر به فلک میزنه،...
کاش میشد این وسط موند، جائی که خودت رو پیدا کنی، یک جا بین اون شادی بی سبب و اون غم زود هنگام...
زمزمه میکنم: از چه دلتنگ شودی دلخوشیها کم نیست،...